مانلیمانلی، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

مانلی کوچک ما

پاییز و زمستون 93

1393/10/29 10:46
نویسنده : rasha
1,465 بازدید
اشتراک گذاری

سلام  دخترکم .

اتفاقات این  مدت :

من دوباره بدلیل استقبال شما از مهد رفتن و پیشرفت غذایی و جسمی شما کارمو شروع کردم و با دوستان هم سنی خودت دوره گذاشتیم چند بار یکبار در 16 مهر خانه خاله آزاده :

و 22 مهر خانه ما :

و 6 آبان خونه خاله مهدیه :

 

سالگرد ازدواج مامانو بابا با اومدن خاله لیلا خونه ما و شب رفتن در پارک آب و آتش و شام در رستوران راههای چوبی که تو اونجا واقعا بهت خوش گذشت و کلی به همه ما خوش گذشت .

و در اول آبان عروسی یکی از دوستای بابا بود رفتیم لاهیجان و گشت و گذار در ساحل چمخاله و بندر کیاشهر :

ولی شروع مریضی شما شد از همون شب برگشت به تهران با گوش درد شدید و تا به امروز که من اینقدر درگیر مریضی شما هستم و در گیر کار و کاراهای خونه هستم که نرسیده بودم بیام و برایت این  روزها و بنویسم .

خیلی نگران شما بودیم همش دکتر و بیمارستان و چکاب دکتر ولی خدا رو سپاس الان بهتری و مهد دو هفته ای میشه که نمیری و پیش مامان افسانه و مامان مهوش هستی تا کمی بدنت قوی بشه چون هم وزن کم کردی و هم خیلی بی حوصله .

امیدوارم زین پس بهتر بشی و من با خیالت راحت بیام و برات بنویسم .

در ضمن خاله آتینه ما  رو تو یک شب از ایام عید ارامنه به خونشون دعوت کرد و ما برای عکس گرفتن با درخت کریسمس استقابل کردیم و تو هم دوست داشتی  (البته با وجود اینکه هنوز مریض بودی و خیلی حوصله ی مهمونی را نداشتی ) اینم عکساش :

 

 

و اینم چند تا عکس مهد شما در مناسبت غدیر و یلدا :

دوست شما سوگند :)


بوس تا بعد .

پسندها (2)

نظرات (0)