مانلیمانلی، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره

مانلی کوچک ما

دوباره سلام

1394/6/7 9:48
نویسنده : rasha
616 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزم بالاخره مامانی فرصت کرد دوباره بیاد و این ایام و برات بنویسه .دیگه تو داری بزرگ تر و بزرگ تر میشی هرروز و من فرصت کم میارم که بتونم مطلب برات زیاد بزارم .

خوب این دوران اینجوری سپری شد که بعلت اینکه مهد و تازه شروع کرده بودی و دایم مریض بودی کلا همه ما خیلی نگران حالت بودیم و زیر نظر دکتر دایم انواع و اقسام آزمایشها رابرات انجام می دادیم ولی در این حین هم جاهایی زیادی رفتیم تا بالاخره این زمانو سپری کنیم تا شما بتونی زودتر خوب بشی .

اینکه خاله آتینه 24 تیر ما رو برای کریسمس دعوت کرد به خونه شون د و کلی برامون تدارک دید و چند تا از همکارای بابا علی هم بودند و شب خوبی و سپری کردیم و شما هم اونجا با دختر یکی از همکاران پدر بازی کردی.

بعدش خاله بهاره 25 ام تیر ما رو خونشون دعوت کرد و شما با دوستانت دوباره کلی بازی کردی در حین اینکه مریض بودی .


و اینم تدارکاتی که برای اون روز دیده بود .

و تولد بابا جونو تو خونشون یه جشن کوچیک گرفتیم .

بعدش بعلت سرما سرامیکهای خونه ترک خوردن و ما مجبور به نقاشی و بنایی شدیم 10 روزی شما خونه مامان و بابا بزرگا بودی و مهد نمیرفتی ولی برات بهترم شد  که حال و روزت بهتر شد دوران  سختی بود ولی با هر سختی که داشت خونمون قشنگ شده بود و تو کلی ذوق کردی که مدل خونه تغییر کرده بود و ماجرای شکستن سرامیک ها را هم برای همه تعریف میکردی .

بعدش روز تولد شما یه جشن کوچیک با  تم هلو کیتی  برگزار کردیم با مامان و بابا بزرگها و عمه و عمو صابر و خاله نوشین و نویدم به جمع ما پیوستند و همینطور مامان جون و مامان پری و دایی حسین .

و اینم یه پلاکارتی بود که برات خاطره نوشتند :

و بالاخره سال 94 به پایان رسید .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)