مانلیمانلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

مانلی کوچک ما

غیبت طولانی بهمراه خبرهای جدید

دختر قشنگم سلام ، امروز اومدم کلی بهت بگم که چرا این مدت غیبت داشتم و نتونستم بیام برات چیزی بنویسم  مانلی عزیزم طی این مدت من درگیر خانه ی  عمه مرضیه بودم چون بعد 2 ماه از عروسی عمه خونشونو تحویل گرفت و داشتیم جهیزیه عمه را میبردیم و خونشونو تمیز میکریم اینم عکسش ولی دخترم تو تو این مدت یک دو الی سه روزی سرما خوردی و کمی حال ندار بودی منم خیلی برات ناراحت بودم  که چرا مواظبت کافی از تو نکردم و منم کلی لباس تنت کردم که عرق کنی و زودی خوب بشی ، خدارا شکر زودی حالت خوب شد و بعدشم کلی مامانیو خوشحال کردی که بتونه با انرژی به کارای عمه برسه بعدشم مامانی یک روز خاله بهاره و روژینا روهم دعوت کرد بیان خونمون و تو با رو...
24 آذر 1391

عشق مادر

سلام عزیزم . میدونم که خیلی وقته که نتونستم بیام برات چیزی بنویسم ،آخه مامانی خیلی سرش شلوغه مشغوله کارای عمه مرضیه هست چون که عمه هم پاهاش شکسته و نمی تونه به کاراش برسه مامانی بهش کمک میکنه دخلم . انشاله سرم که کمی خلوت شد میام حسابی کلی برات چیزای قشنگ می نویسم فدات مامانی .
9 آذر 1391

خرگوشک مامانی

دخترکم ، شعر عروسک قشنگ من ... را داشتم برات میخونمدم و حاضر می شدیم که بریم خونه مامان مهوش . مانلی مامان جان توعاشق این آهنگی و هر وقت برات میخونم به مامانی لبخند می زنی ، نمی دونی این لبخندت چقدر بهم انرژی میده و کلی خستگی روز را از تنم درد میاره . عزیزم بازم میگم هروقت می بینمت کلی انرژی میگیرم و خوشحالم که تو این چنین فرشته ای را خدا به من داده ، انشالله همیشه سالم و سلامت باشی قندکم .   ...
27 آبان 1391

اولین مطلب برای قند عسلم

دخترکم تبریک میگم بهت مادری ، برای اینکه تصمیمی گرقتیم من و پدرت که از این ماه برای تو یک وبلاگ درست کنیم و اینم وبلاگ تو هستش، امیدوارم وقتی که بزرگ شدی و تصمیم به خواندنش بکنی کلی ازاین نوشته ها لذت ببری . امروز مانلی دخترم ، پنجمین سالگرد ازدواج من و پدرت هستش و  وارد ششمین سال شدیم ، در ضمن سالگرد ازدواح حضرت علی و فاطمه هم هست  که  نتیجه این ازدواج داشتن دخترکی که تو باشی هست من و بابات کلی به این ازدواج می بالیم که دخترگلی مثل تو رو خدا به ما هدیه داد . عزیزم با وجود اینکه امروز کمی سرماخورده ای و بی تابی ولی من ثانیه به ثانیه خدا را شکر میکنم که در کنارم هستی و تمام روزم را با تو سپری میکنم . راستی مانلی عزیزم دی...
27 آبان 1391

بالاخره دخترکم کمی سینه خیز رفت :)

دخترکم یادم رفته بودبرات بگم که : وقتی شمال بودیم ماه گذشته تو تونستی آب پرتقالتو با نی بخوری ازت فیلم گرفتیم ولی اینجا نمی تونم برات بزارم بعداً توفایل عکاست که نگاه کنی میبینی که چقدر خوشت اومده بود . و اما بالاخره مامانی تو روز اول نه ماهگیت کمی تلاش کردی که سینه خیز بری ولی امروز که 8 روز از نه ماهگیت میگذره تو کاملاً سینه خیر میری البته در حد 5 دقیقه اونم برای گرفتن پستانکت ولی برای عروسکات خیلی تلاشی نمیکنی که سینه خیز بری ولی بازم خیلی خوشحالکم چونکه مامان راشا اصلاً سینه خیزم نمی رفته نشسته و یهو هم بلند شده ایستاده و من کلی خوشحالم قند عسلم و به اینم امیدوارم که بالاخره در آینده برای خودت کسی خواهی شد . مامانی خیلی دوس...
24 آبان 1391

نه ماهگیت مبارک

مانلی دخترم امشب نه ماهه شدی و تو امروز من و باباتو متعجب کردی چونکه گفتی بابا.... من اشک تو چشام جمع شد وقتی 2 الی 3 بار این کلمه را تکرار کردی و من هم بلافاصله به بابا زنگ زدم و تبریک بهش گفتم از اینکه نام او را به زبان گفتی . قربون اون صدات بشه مامان ، تو نشستن پشت پیانو را هم خیلی دوست داری و کلی ذوق می کنی منم ازت عکس گرفتم . مانلی اینو بدون که من و بابا خیلی دوست داریم .     ...
16 آبان 1391

شمال 12.08.91

مانلی مامان جان 3 روز بردیمت شمال کلی خوش گذشت ، تو عروسکم واقعاً تو این سفر کلی دختر خوبی بودی و اصلاً مامان و بابا را اذیت نکردی تو این سفر با عمه و عمو صابر رفتیم خونه ی خاله سیما ،هوا کلی خوب بود و کلی هم با هم رفتیم گشتیم حالا این هم چند تا از عکس برات  گذاشتم تا ببینی عزیزم . ...
12 آبان 1391

لیمو شیرین خوردن مانلی

مانلی دخترکم الان که تو ماه هشتم زندگیت هستی خیلی خوشحالم . مامانی تو خیلی لیمو شیرین دوست داری اینقدر دوست داری که حتی نمی توانی آهسته اونو بخوری به خاطر همین دوست داشتم این عکس روبرات بذارم که بعداً که می بینی بدونی که چقدر در کودکیت این میوه را دوست داشتی . ...
4 آبان 1391