مانلیمانلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

مانلی کوچک ما

پیشرفت های دخترم

سلام سلام صد تا سلام امروز میخوام دخترکم از تغییراتی که طی این مدت داشتی برات بنویشم . تو این یک ماه اخیر تو دیگه کاملاً از غذای سفره اونم کنار مامان و بابا میخوری و تا قاشقتو بهت ندم شروع نمی کنی ولی بعدش کلی تو بشقاب مامانی با غذا بازی می کنی و خودت غذا میخوری تا سیر بشی. دیگه اینکه قشنگ بله و نه  میگی اگه چیزی را بخواهی و حتی زمانی هم که دنبال پستونکت هستی می گی می می . بعدشم تا عروسکتو بغل نکنی و یا اینکه پیشت نباشه نمی خوابی تا توی صندلی ماشین نمی شینی اینجوری بگم که از خودت جداش نمی کنی و حتی اگه دکمه پشتشو بزنم که صداش در بیاد گریه بکنه ناراحت می شی و باهاش گریه میکنی. زمانیکه عصر میریم خونه تا صدای زنگ درو که بابات میر...
24 شهريور 1392

مانلی اسم خودش را گفت

سلام دخترکم امروز مامانی بعد از 2 سال بودن در خانه دوباره شاغل شده و الانم داره از پشت میز کارش برات این مطلب رو می نویسه . من خیلی خوشحالم از اینکه تو با مامانی همکاری میکنی و پیش مامان مهوش میمونی تا مامانی بتونه بیاد سرکار و دویاره کارشو ادامه بده . دخترم امروز 23 مرداد وقتی از خواب بیدار شدی مامان راشا را سوپرایز کردی و تنونستی اسم خودتو صدا بزنی (البته دست مامان مهوش درد نکنه که باهات تمرین کرده دیروز و تو امروز جوابگوش بودی) و وقتی من به تو میگم اسمت چیه میگی مانی نی :)) و من کلی ذوق میکنم . فدات بشم که اینقدر خوبی و من با تو لذت می برم . پس تا بعد بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس
23 مرداد 1392

سلام سلام صد تا سلام

سلام مامانی بالاخره بعد از یک مدت غیبت طولانی وقت کردم بیام مطلب جدبدی برات بنویسم . دخترکم از بعد تعطیلات عید دیگه مامانی خیلی سرش شلوغتر شد و نرسید بیاد برات چیزی بنویسه که برات الان همشونو میگم : 1- بعد از تعطلایت چند تا از دوستای بابایی خونه ی ما دعوت بودند که یکشون یه پسر داشت (امیر محمد پسر بهروز ضیایی) و فرداشم خاله الهام و خاله موناو مرجان و کیانا(دختر خاله الهام)ابودند که تو کلی با اونها  اون 2 روز بازی کردی و من و بابا متوجه شدیم که تو خیلی روابط اجتماعی قوی ای داری. 2- بعدشم تولد بابا علی بود که با هم رفتیم شرکتش سوپرایزش کردیم و براش ادکلن خریدیم و کلی خوشحالش کردیم . 3- روز 4  اردبیهشت ماه شما راه افتادی و کل...
15 تير 1392

سال نو مبارک

سلام سلام بعد از کلی تعطیلات بالاخره من دوباره اومدم تا برای دخملکم چیزی بنویسم عزیزم مامانی امسال طی تعطیلات ما خیلی نتونستیم جاهای زیادی بریم چونکه تو بعلت دندون درآوردن  پاهات کلی سوخته بود و قبل از تعطیلات یعنی دو روز مونده به عید مجبور شدیم ببریمت دکتر و ویزیت بشی و از ترس بدتر شدن پاهات دکتر بهمون گفته بود مثل قدیما کهنه لاستیکیت کنیم و ما هم محدودیت برای این کار در هر جایی داشتیم و خیلی نمی تونستیم بریم جایی و عید دیدینی کنیم ولی با این وجود دو تا پارک بردیمت و تو کلی با گلها عکس انداختی و پیاده روی کردی چونکه برات کفش سوت دار خریدیم و تو کلی ذوق کردی و دیگه دوست داشتی همش با کفشات راه بری و قدم بزنی ،عید دیدنی هم خونه ی اقوا...
18 فروردين 1392

تولد تولد تولدت مبارک عزیزم

سلام سلامر بعد یک مدت غیبت طولانی بالاخره اومدم مامانی با کلی حرف. طی این مدتی که نبودم مامانی کلی سرش شلوغ بود چونکه مامانی داشت خانه تکانی میکرد برای رسیدن بهار 92 و بعد 2 هفته کم کم مامانی تونست خانه تکانی بکنه و تو هم عزیزم توی این زمان کلی کارای جدید برامون انجام دادی : اول اینکه تا بهت میگفتم ماهیت کو سریع زبونتو در میاوردی و صدا تولید میکردی ، دوم : میگفتم چشات کو پلکاتو تکان می دادی ، سوم میگفتم دماغت کو تندی ماهی می شدی و تا میگفتم گوشوارهام کو دو طرف گوشامو نگاه میکردی و چک میکردی که گوشواره هام گوشمه یا نه و بعدشم مامان مهوش یادت داده بود که بگی ا... اکبر و تو هم در جوابش دستتو میبردی بالا و و پایین البته فقط یه دستتو. بعد ک...
24 اسفند 1391

اولین سفر مانلی به خارج از کشور

سلام دختر عزیزم یک مدت زیادیه که نتونستم بیام و برات مطلب بنویسم چونکه داشتم کارای سفر به کشور امارات را فراهم می کردم که برای اولین بار سفر خارج از کشور را با هم تجربه کنیم ، دخترم توی این سفر من و شما تنها بودیم و بابا نتونست با ما بیاد چونکه ما 14 روز رفتیم پیش خاله لیلا ( زن دایی من ) و ایمان و طناز(پسر و دختر دایی من ) و این سفر 2هفته طول کشید و در ماه بهمن بود و بابا آخر سال بود و کلی سرش شلوغه و هست نمی تونست با ما بیاد . تو توی این سفر خیلی دختر خوبی بودی و منو اصلاً اذیت نکردی و کلی هم به خودت خوش گذشت و هم به من و تو هم کلی با ایمان و طناز خو گرفتی در حدتی که فردای روز آمدن دایم دنبالشون میگشتی و بهونه ی اونا رو می کردی. توی ...
1 اسفند 1391

خانه خاله عاطفه و پاگشای عمه مرضیه

سلام مامانی الان با خستگی فراوان از مهمانی دیشب اومدم برات عکساتو با صبا بگزارم و چندتا عکسم از مهمانی دیشب مانلی الان پیش بابات داری کلی بازی می کنی و حرف می زنی باهاش و منم همه کارامو کردم ولی متاسفانه تو امروز صبح زود مثل دیروز از خواب بیدار شدی و نگذاشتی مامانی استراحت بکنه و منم از این فرصت استفاده کردم و برات دارم مطلب مب نویسم . عزیزم خانه خاله عاطفه تو کلی با صبا بازی کردی ولی اصلاً عصر اون روز نخوابیدی و اینقدر خوابت میومد که برای اولین بار نشسته تو ماشین تو بغل من خوابت برد و 30 دقیقیه ای خوابیدی حالا بیا عکساتو ببین: : الهی من که من فدای جفتتون بشم . حالا بعد اون روزم مامانی میخواست عمه راپاگشا کنه از فردای اون ر...
6 بهمن 1391

خانه خاله بهاره

همون جوری که قول داده بودم بهت مانلی میخوام عکسای خونه خاله بهاره را برات بگزارم تا ببینی : این از غذا خوردنتون :) اینم از بازی کردنتون با خاله هانیه: ولی امان از دست شما دو دختر که نگذاشتیت ما مامانا دو دقیقه کنار هم بنشینیمو درد دل کنیم . حالا امروزم عصر می خواهیم بریم خونه خاله عاطفه پیش دوستت صبا حالا بازم میام  برات عکسات را میزارم .  پس تا بعد خداحافظ ...
3 بهمن 1391

اولین دندون مانلی

سلام عسلم امروز بالاخره بعد از مدتی تونستم بیام برات بنویسم که طی این مدت چه خبرایی گذشته ، الانم که اومدم تو الان خوابیدی و من هم دارم برای شام کوکوی سیب زمینی درست میکنم و این مطلبم برات مینویسم. مامانی تو این مدت شما بالاخره در تاریخ 24/10/91 اولین دندونت دراومد که مبارکت باشه ولی وایییییییییییییییییی مامانی شب قبلش ، هم تو روز مامانی رو خیلی اذیت کردی و هم شبش ( همش بهونه می گیرفتی ) خوب درد داره می دونم عزیزیم ولی ما که نمی دونستیم که برای دندونت ولی فرداش که اوندم بهت آب بدم لیوان که تق صدا داد خیلی خوشحال شدم و خستگی دیروز به طور کلی از دلم دروامد و مامانی شما هم زحمت کشید برات آش دندونی پخت و ما هم همگی رفتیم خونه بابا جون حسن و ...
2 بهمن 1391

شب یلدا و چند شب بعدش

سلام عسلم . امروز بالاخره بعد از چند روز از نبود اینترنت اومدم برات مطالب این چند وقت گذشته را بنویسم . مامان جون عزیزم امسال تو اولین سالی بود که شب یلدا (البته بغیر از پارسال که تو شکم مامانی بودی )پیش ما بودی و ما امسال شب یلدا رفتیم خونه ی بابا جونی شما عمه اینا هم اونجا بودن و کلی گفتیم و خندیدیم و تو با همه بازی کردی ، مانلی تو خیلی اون روز دختر خوبی بدی چونکه قبلش در طول روز کلی خوب خوابیدی و سرحال بودی  به قول عمت عشق کردی و  ما هم اون تو رو حسابی خوشگل کردیم و رفتیم و کلی هم ازت عکس گرفتیم و عکسای دسته جمعی هم زیاد انداختیم . مانلی فردای اون روز من و شما و مامانی و بابایی رفتیم امامزاده عبداله سرخاک بابای...
6 دی 1391