تولد تولد تولدت مبارک عزیزم
سلام سلامر
بعد یک مدت غیبت طولانی بالاخره اومدم مامانی با کلی حرف.
طی این مدتی که نبودم مامانی کلی سرش شلوغ بود چونکه مامانی داشت خانه تکانی میکرد برای رسیدن بهار 92 و بعد 2 هفته کم کم مامانی تونست خانه تکانی بکنه و تو هم عزیزم توی این زمان کلی کارای جدید برامون انجام دادی : اول اینکه تا بهت میگفتم ماهیت کو سریع زبونتو در میاوردی و صدا تولید میکردی ، دوم : میگفتم چشات کو پلکاتو تکان می دادی ، سوم میگفتم دماغت کو تندی ماهی می شدی و تا میگفتم گوشوارهام کو دو طرف گوشامو نگاه میکردی و چک میکردی که گوشواره هام گوشمه یا نه و بعدشم مامان مهوش یادت داده بود که بگی ا... اکبر و تو هم در جوابش دستتو میبردی بالا و و پایین البته فقط یه دستتو.
بعد که مامانی کارای خونش تموم شد درگیر خریدن تزیینات خانه برات بودم کلی گشتن بالاخره برات پیداشون کردم و رفتم بعد از چند جا گشتن برای یک کیک زیبا بالاخره با نادر (پسر دوست بابا مسعود ) برات شیرینی تولدتم سفارش دادم و کلی خوشحال شدم که اونی که میخواستم برات پیدا کردم اینم عکس اولین کیک تولدت عزیزم :
بعدشم مامانی کلی خانه را برای تولد روز جمعه آماده کرد و تدارکات مهمانی برای ناهار را دیدم ولی
مامانی، ما روزقبل تولدت بردیمت با بابیی آتلیه کلی ازت عکسای یادگاری انداختیم
و شبش هم با بچه های اسفند 90 تو نی نی سایت یه جایی (به نام هپی هوس) رو رزرو کریدم و همه ی مامانا با نی نی ها اونجا بودیم که خیلی خوش گذشت .
و این عکسی که خاله آزاده (یکی از مامانای) زحمت کشیده بود برای همهی نی نی ها درست کرده بود
و فردا هم با بابا مسعود کمک کرد برای ناهار تولدت کباب پختیم
و تولدتو عصر همان روز برگزار کردیم .
اینم از مشغولیت مامانی ولی سخت گذشت ولی در عوضش مامانی کلی لذت بردم از وجودت .
راستی یادم رفت بهت بگم که روز تولدت اولین روزی بود که تو اصلاً در روز نخوابیدی ولی شبش ساعت 8.30 شب یکهو بیهوش شدی .
بازم میام تا بعد .