مانلیمانلی، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 11 روز سن داره

مانلی کوچک ما

شب یلدا و چند شب بعدش

1391/10/6 12:49
نویسنده : rasha
737 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عسلم .

امروز بالاخره بعد از چند روز از نبود اینترنت اومدم برات مطالب این چند وقت گذشته را بنویسم .

مامان جون عزیزم امسال تو اولین سالی بود که شب یلدا (البته بغیر از پارسال که تو شکم مامانی بودی )پیش ما بودی و ما امسال شب یلدا رفتیم خونه ی بابا جونی شما عمه اینا هم اونجا بودن و کلی گفتیم و خندیدیم و تو با همه بازی کردی ، مانلی تو خیلی اون روز دختر خوبی بدی چونکه قبلش در طول روز کلی خوب خوابیدی و سرحال بودی  به قول عمت عشق کردی و  ما هم اون تو رو حسابی خوشگل کردیم و رفتیم و کلی هم ازت عکس گرفتیم و عکسای دسته جمعی هم زیاد انداختیم .

مانلی فردای اون روز من و شما و مامانی و بابایی رفتیم امامزاده عبداله سرخاک بابای بابایی و بابای مامانی و تو هم اولین باری بود که بردیم داخل حرم و تو اونجا روی پاهای خودت ایستادی و ضریح را سفت گرفته بودی و ول نمی کردی به قول عمت فکرکنم مامانی حاجت زیاد داشتی  ه ه ه ه ه و لی چون اونجا مامانی چراغ زیاد داره و نورانی بود و تو هم که عاشق چراغی کلی خوشت اومده بود و منم از این فرصت استفاده کردم و ازت چندتا عکس خوشگل انداختدم ؛ تو که الهی دورت بگردم مثل همیشه با مامانی کلی همکاری کردیو گذاشتی عکسات قشنگ بشن

بعدش اونجا پیش من نشستی و من نماز خوندم و اونجا هم یک خانومی اومد به شما ویفر داد و بعدش راهی خونه شدیم ، راستی اون روز بارون خیلی شدیدی میومد در حدی که تو را گذاشتیم تو کالسکه و  سایبان کالسکه خیلی خیس شده بود .

فردای ان روزم مامان جونی شما روضه امام حسین داشت و تو هم بار اولی بود که تو روضه مامانی خودت بودی و کلی اون روزم با من همکاری کردی و گذاشتی روضه به خوبی پیش بره اینم عکسش :

عصر روضه ؛ مامان جون بابا علی اونجا بود و مامانی خودتم بود و ما همگی تصمیم گرفتیم گوشهای شما رو (با نخ و سوزن ) سوراخ کنیم ، اولش خیلی پشیمون شدم وقتی بی تابیتو دیدم از این تصمیم ولی بعدش دیدم هم بهتر شد که الان این کارو کردیم هم بعداً گوشهات ممکن بود بیشتر اذیتت کنه و تو هم بیشتر بترسی خلاصه بعد کلی طاقت آوردن گوشاتو سوراخ کردیم بعدش باهات بازی کردیم و تو هم یادت رفت و فردای اون روز که روز دوم روضه مامان وجونی شما بود شما کمی حال ندار بودی ولی اذیتمون نکردی و کلی هم با مهمانها بازی کردی . ببین خودتو مامانی :

و بعدشم هرکی اومد بهت تبریک گفت .

حالا هم که من نشستم بیام بعد از چند روز برات چیزی بنویسم شما الان خوابیدی .

خلاصه مانلی من هر روز از وجود داشتن دختری مثل تو از خداوند شاکرم . دوستت دارم.

بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس .

تا بعد با اتفات جدید .

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان روژینا
11 دی 91 16:34
ای جونم چقدر به نی نی مون خوش گذشته وروجک بابا زیارت قبول بچم چه حاجتی هم داره ایشاا... حاجت روا بشی خاله گوشش و سوراخ کردین با نخ و سوزن چه دلی داری من ضعف کردم ولی... مبااااااااااااااااااااااارررکه بابا خوشگل خانم دیگه گوشواره بندازی چی می شی عسلم خودم می خورمت
hani
26 دی 91 11:35
سلام قند عسل خاله ،قربونت بشم که روز به روز نازتر و شیرین تر میشی زیارتتم قفول به اون مامان تنبلتم بگو زودتر آپ کنه عاشقتم م م م